یکشنبه، بهمن ۱۰

يه ظهر خسته زمستوني .منم و دل غريبم كه براي معصوميت و غريبي اين عشق هردو محزونيم

به نام دادار مطلق
سلام بانوي زيبايم كه رفتي كه و فراموشت شدم چون خواب و رويايي.نزديكم به تو اما پشت خط قرمز فرمان تو كه
روزي رانده شدم از درگه عشقت . گلم الان در سازمانم نزديك وجود نازنين تو ام اما........گرچه در يك اداره واحد خدمت مي كنيم اما دو سال كه تو را نديدم .صدايي از تو نشنيدم.آري همان صداي تو كه تنها آرام اين جان بي آرام بود .شايد كه نه ديگر از ياد
تو رفتم .تو گويي سالهاست كه .... يا شايد هم اصلا" نبوده ام اما هر آنچه بود و هر آنچه گذشت همه روزهاي خوش زندگي يك مرد بود گرچه اندك اما خيلي زيبا بود .خيلي خيلي انقدر كه اگر تمام ايام مانده عمرم را فقط به دوره تكراري همان روزهاي
عزيز بگذرانم باز دل نا گرانم كه مبادا حقش ادا نكرده باشم.
يكشنبه 10/11/89 3:30 بعد ظهر
امان از درد عشقي كه مي داني دوايي بحر آن نيست 

هیچ نظری موجود نیست: