{{ به نام خدا }}
از کوچکترین موجود هستی .یک بنده
حقیر به خداوند آسمان و زمین. همانکه که
خود گفته آفریده همه
مخلوقات را و خود گفته
به هرکس بخواهم
میدهم و از
هر کس بخواهم
باز پس میگیرم.همان
که مدعی عدالت
است و خود گفته از رگ گردن
به من نزدیکتر!!! اما
نمیدانم خدایا در این
روزهای سخت و و
مرگ آور
کجایی قّصه من ایستاده ای
.که هرچه صدا
میزنم تو را مرا
نمی بینی .تو گفتی
که رزاقی امّا خدایا نمیدانم
در این سیه
روزی مردم تو
کجایی که برخی
مردمان
محتاج یک وعده
خوراکند و عده ای انچنان
سیر که مریضند.
خدایا تا به
حال زبان به گلایه
نگشوده و قلم برای
این امر نکشیده ام
اما امشب غم
دنیا بر دلم
سنگینی میکند.امشب که برای
کمک دست دراز کردم و کسی
دستگیرم نشد.امشب که از
سر ناچاری دست
جلوی این خلق
دراز کردم دستم
کوتاه بازگشت سرم
سر شکسته دلم
رنجیده از بس
به تو التماس
کردم و
صدایم نشنیدی گویا
مرا اصلا از
یاد برده ای یا
که اصلا مرا
جزو بنده هایخود
نمیدانی
فکر میکنی من
به اختیار و
خواست خودم پا
به این دنیای
جهنمی گذاردم گویا
از یاد
برده ای که من
به اراده تو
پا به عرصهء
هستی گذارده به اسم
زندگی زنده شدم
نه به اختیار
خود آمدم نه حّق
انتخابی داشتم به این دنیا
کشانده شدم و
فقط رنج دیدم
محنت سختی مرگ
آرزوهایم دیدم و سالهاست
بی هیچ امید
آرزوی به این مردگی
دچارم سالهاست که
هرچه صدایت میزنم کمتر
میشنوی صدایم را.سالهاست
که مرگ خود
آرزومندم نمیدانم بودنم
بهر چیست آیا جز
رنج دلیل
دیگری دارد
بودنم به راستی
اما کیست که حتّی
سوالم را پاسخ
گوید از مبلغان دین تو
بیزارم و از
ابس از ایشان دروغ نیرنگ مکاری دیده ام
که نگوخدایا سالهاست
که از دین تو
هم
بیزارم بیزارم بیزار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر