(کوچه شهر دل )
کوچه شه دلم بارونی و از یاد تو خیسه نگام بر عکس تو خیره دلم از زندگی سیره
از اندوه نبودت شب سیاه و دل تباه در غمت بس که نوشتم شعر تنهائی قلم از دفترم سیره
دلم اندوه پاییز را میبینه در بهار سرد هوا ابری ،چشام بارونی و از این بهار سیره
من از تنهائی ها باکی ندارم دلم از غربت شبها گلایه کرده و سیره
تو رفتی و رسیدی به شکوه آرزوهایت من اینجا دستم از ادراک سرد روشنی سیره
صدائی ازدرون خفته شب بانگ میزد که دلهای سیاه این جماعت از وفا سیره وفا گفتی دگر روزش گذشته !!! و از بودن میان مردم نا آشنا سیره
خدایا شب گذشت و تا سحر چیزی نمانده چشام از خواب عاصی تنم از بسترم سیره
سایه.م
(بهار هشتادهشت )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر