Translate

چهارشنبه، فروردین ۲۹

رویای وصال تو

سلام مهتاب شب هایم سلام ای عشق بی تایم.

سلام خانم مهندس عزیزم .یه شعر سرودم تقدیم قدوم مبارکت که دیشب خوابم را مصفا کرده بودی .اره نازنینم دیشب تو را به رویا دیدم .نمیتونم بگم حالم بعدش چطور بود زبان قاصره فقط این شعر را تقدیم کردم .نازنینم بیست چند سال بود که گاهی اگر در خوابم بهم سر میزدی حتی توی خواب هم با من بیگانه بودی امان از درد عشق اما عاشق با همان هم خوش بود تا دیشب که قدم رنجه کردی منت گذاشتی پا به خواب عاشقت گذاشتی و بعد از بیست اندی سال بوسه ای به من دربدر عاشق دادی .بعد از این همه سال بیگانگی دیشب تو مرا غریبه حساب نیاوردی  و با من غریبگی نکردی مثل خواب های گذشته عاشق محزون را در آغوش گرفتی بوسیدی  فکر کنم دیگه خواسته ای توی دنیا نداشته باشم با لطفی که تو بعد از این همه سال عاشقی ام کردی من که همیشه از عشقم راضی بودم با وجود اینکه هربار بهم یاداوری میکردی که با من نسبتی نداری  من دیگه عادت کرده بودم بنازم غم عشق را منکه تمنا و طمعی بابت وفاداریم نداشتم اما دیشب مزد همه سال عاشقیم را دادی نازنینم حلالت باشه این همه سال وفاداریم نازنینم خوشحالم افتخار میکنم که این همه سال عشقی یکطرفه را عاشقی کردم  نازنینم چند بیتی عرض کردم خدمت نگاه نازت تقدیم میکنم 

غزل رویای وصال از دیوان گل حسرت ۴۰۳/۱/۲۸

امروز به رویا گل نازم دیدم 
چشمان فریبا،رخ آن دلبر زیبا دیدم
لب بر لب او یک نفس از این همه عمر 
زیبایی و اسرار جهان  تا به ثریا دیدم 
بغض در سینه اشکم ره دیده بسته
در دلم شور و نوایست که خود میدیدم 
بعد از عمری که ز هجران رخش پیر شدم 
شاعر غمزده محفل عشاق شدم 
شهد شیرین وصالش که به جانم میریخت 
آنقدر مست که دیوانه چو فرهاد شدم 
چون چشم گشودم همه جا رنگ گل ریحان بود 
قدحم پر می  کامم به جهان بود که بیدار شدم 
تقدیم به لبخند زیبای پروردگارم 
مرد تنهای تو داودشیروانی

هیچ نظری موجود نیست: